ادامه مطلب...
روزی شاهی از وزیر خود پرسید به نظرت ذات مهم است یا تربیت؟وزیر بی درنگ پاسخ داد ذات مهم تر از تربیت است.شاه با سخن وی مخالف بود به همین علت دستور داد شمع های قصر را خاموش کنند.پس از خاموشی مطلق شاه دو بار دستانش را به هم زد و به دنبال آن 4 گربه از 4 سوی قصر به نزدیکی شاه آمدند.شاه به کنیزان دستور داد 4 شمع به دستان گربه ها بدهند.گربه ها همچون انسان شمع ها را در دستان خود نگه داشتند و قصر دوباره روشن شد.شاه به وزیر رو کرد و گفت حال دیدی تربیت مهم تر از اصالت هر شخص است؟وزیر از شاه فرصت خواست تا در مورد این موضوع بیشتر فکر کند
فردای آن شب دوباره شاه و وزیر نزد یکدیگر بودند.شاه سوال شب قبل را تکرار کرد و وزیر باز هم جواب شب گذشته را به شاه تحویل داد!وزیر از شاه خواست عمل شب قبل خود را تکرار کند.اینچنین شد و باز هم 4 گربه در دستان خود شمع ها را نگه داشتند و قصر به لطف آن ها نورانی شد.در این لحظه وزیر 4 موش از جیب خود درآورد و جلوی گربه ها انداخت!گربه ها شمع ها را رها کرده و به دنبال موش ها دویدند!قصر را تاریکی فراگرفت.
وزیر رو به شاه کرد و گفت حال دیدی ذات مهم تر از تربیت است؟ذات گربه موش گیری است و حتی با هزاران سال تربیت هم اصالت خود را فراموش نخواهد کرد!
مه فشاند نور و سگ عو عو کند
هر کس بر طینت خود می تند